سفارش تبلیغ
صبا ویژن
               قااااااصدکانه
                            ســـاده ی ســـاده.. از دســت میـــرونــد .. همـــه ی آن چــیزها کــه.. سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...

 

چشمهایم را می بندم....

آخ نمی دانید چقـدر دلم می خواهد که الان یک طناب خیلی خیلی بلند داشته باشم که مثل لوک خوش شانس و کارتون های دوران بچگی ام سرش را شبیه دایره گره بزنم(از همان دایره هایی که لوک خوش شانس می زد و دور گردن یک آدم بدبخت بیچاره می انداخت)و در همان حال به طور خیـــــــلی مسالمت آمیز با با قانون جاذبه کنار بیایم تا بگذارد طنابم را پرت کنم به سمت آسمان تادایره ی گره زده اش گیر کند به هلال ماه...آن وقت با خیال راحت و آسوده از طناب دست سازم _که به احتمال زیاد خیلی هم دوستش دارم _بالا بروم و مثل جودی آبوت روی هلال ماه لم بدهم و ماه هم مثل گهواره ی دوران طفولیت تکانم بدهد و من هم حسااااابی کیف کنم....آنوقت من در آن سکوت بی نظیر فقط گوش کنم به صدای سوسوی ستاره ها....(البته با عرض معذرت من نمی دانم سوسوی ستاره ها صدا دارد یا نه!)شاید آنها هم دلشان بخواهد در آن سکوت بی نظیر و مطمئنا فوق العاده دوست داشتنی ندای عارفه سر دهند....و من هم با تمام وجود گوش بسپارم به صدای یا بهتر است بگویم ندای عارفه که در آن حالت(که این دفعه مطمئنم که هم خیلی به این صدا نیاز دارم وهم خیلی دوستش دارم که نه...عاشقشم...)ستاره ها آرام آرام زمزمه اش می کنند...آن وقت در همان حالت دوست داشتنی (که مثل جودی آبوت لم داده ام روی هلال ماه)یاد 20 خرداد ها و 21 خرداد ها می افتم و دلم تنگ می شود برای فقط عبدو و کواک های قیچی و خنده های پولی و نگاه های بامزه کوثر و خنده های ریز ریز فلفل و حرفهای ضحی و همدردی های غزال و گریه های عطا و.....20 خرداد های عزیز....فکر کنم کم کم دارم از بحث اصلی منحرف میشوم و می پردازم به حواشی....(که البته لازم به ذکر است من حواشی را خیـــــــــلی بیشتر از بحث اصلی دوست دارم...)بگذریم....

داشتم خدمتتان عرض می کردم..(من همیشه درگیر جمله بندی ام هستم...یادتان باشد)و من باز در آن حالت دوست داشتنی(که ایندفعه به شدت لازم به ذکر است که من دوست ندارم آنقدر بالای بالا باشم که نتوانم به وضوح زمین وپایین و همه جیز و همه کس راببینم و هم چنین دلم نمی خواهد که آنقدر پایین پایین باشم  که ز ستاره های بالای سرم دور باشم و ندایشان را نشنوم.....و جای من کس دیگری مثل جودی آبوت لم دهد روی ماه...دلم می خواد یک حد وسطی باشد...یا آسمان مرحمتی کند و مقداری پایین بیاید و یا زمین لطفی کند و مقداری بالا برود....تا من بتوانم به وضوح هردوشان را ببینم و با هردوشان لذت ببرم....)همان طور که داشتم می گفتم...و من هم در همان حالت دوست داشتنی(احساس می کنم خیلی از این جمله استفاده کردم!:))یک عااالمه ستاره بردارم و درآغوش بگیرمشان(وای مثل اینکه خیلی لازم به ذکر است...لازم به ذکر است که در دنیای آسمانی من و در حالت دوست داشتنی ام ستاره ها کاملا قابل لمس اند و مقل عروسک هایی اند که در دوران بچگی ام با عشق بغلشان می کردم و با تمام کودکی ام و با احساسات لطیف و قاصدکانه ام با آنها صحبت می کردم....)و آن موقع هم در آغوش می گرفتمشان و آن قدر برایشان حرف می زدم که دیگر هیچ حرفی روی دلم سنگینی نکند..البته خدا را چه دیدید...شاید آنها خیلی زودتر از صفحه ی مجازی مقابلتات از دستم خسته می شدند...

دلم یک عااالمه وراجی کردن می خواهد در آن محل دوست داشتنی و با همان حالت قاصدکانه....

 

آخ که چقــــــدر دلم یک طناب بلند می خواهد...

 

 

 

 

 

 

می دونم زیاده ولی وخواهش میکنم بخونین و نظرتونو بگید....

با عرض اردات:قاصدکی


+ چهارشنبه 89/3/26 12:4 عصر قاصدک خانوم | نظر